پذیرش مهدکودک با یه حس خوب
پسر گلم از اول مهرماه هر روز همراهت میام مهدکودک و تو محوطه میشینم تا تو کم کم به محیط عادت کنی تو این روزا صحنه هایی دیدم که باعث شد بیشتر و بیشتر برا ی آروم و آهسته رفتار کردن با تو مصمم بشم وقتی میدیدم بعضی بچه ها رو بزور و با گریه از مادرا جدا میکنن و بچه ی طفل معصوم ساعتها در فراق مادرش اشک میریخت و ناله میکرد دلم کباب میشد و حس بدی در وجودم پدیدار میشد.برخلاف نظر مربی ها و مدیر مهد که میگفتن شما باید تحمل کنی و پسرتو بزاری وبری من اینکارو نکردم من کنارت موندم و موندم و صبر کردم تا تو کاملا با محیط جدیدی که واردش شدی انس بگیری روزای اول بخاطر صحنه هایی که باهاش مواجه شدی و جدایی تلخ بچه ها از مادراشون خیلی ترسیده بودی فکر میکردی منم مثل...
نویسنده :
مامان ملی و کوروش
8:24